در حال بارگذاری...

وب سایت شخصی

وب سایت شخصی برای اطلاع رسانی

شعر: یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو

شاعر: خواجه حافظ شيرازي
 


مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو

یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو

 

گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید

گفت با این همه از سابقه نومید مشو

 

گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک

از چراغ تو به خورشید رسد صد پرتو

 

تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار

تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو

 

گوشوار زر و لعل ار چه گران دارد گوش

دور خوبی گذران است نصیحت بشنو

 

چشم بد دور ز خال تو که در عرصه حسن

بیدقی راند که برد از مه و خورشید گرو

 

آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق

خرمن مه به جوی خوشه پروین به دو جو

 

آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت

حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو

جدید ترین اخبار و اطلاعیه ها

GNU General Public License version 2 or laterZarineh