شعر: کار گل زار شود گر تو به گلزار آيی
شاعر: حضرت شهریار
کار گل زار شود گر تو به گلزار آيی
نرخ یوسف شکند چون تو به بازار آيی
ماه در ابر رود چون تو برآيی لب بام
گل کم از خار شود چون تو به گلزار آيی
شانه زد زلف جوانان چمن باد بهار
تا تو پیرانه سر ای دل به سر کار آيی
ای بت لشگری ای شاه من و ماه سپاه
سپر انداخته ام هرچه به پیکار آيی
روز روشن به خود از عشق تو کردم شب تار
به امیدی که توام شمع شب تار آيی
چشم دارم که تو با نرگس خواب آلوده
در دل شب به سراغ من بیدار آيی
مرده ها زنده کنی گر به صلیب سر زلف
عیسی من به دم مسجد سردار آيی
عمری از جان بپرستم شب بیماری را
گر تو یک شب به پرستاری بیمار آيی
ای که اندیشه ات از حال گرفتاران نیست
باری اندیشه از آن کن که گرفتار آيی
با چنین دلکشی ای خاطره یار قدیم
حیفم آید که تو در خاطر اغیار آيی
لاله از خاک جوانان بدرآمد که تو هم
شهریارا به سر تربت شهیار آيی